شعرونقاشی
آرزو-رنگ روغن -اثرجهانگیردشتی زاده
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به ژرف بیابان
نگاه کن
بر کوهان شتری ناهموار
وخاکی که درچشم فرو میرود
از تل ماسه های عرب
کجا میرود این سایه ها
خورشید آزرده
درجلای گونه زنی
که به قشلاق می رود
اینهمه منزل
برای رفتن
پای بریده مرا
کافی نبود
آه که چقدرتنت
بوی بلورتازه می دهد
وموهایت
یال اسبی وحشی
که شانه نمی خورد
ازگوشه کجاوه
کافیست سینه ات
از ورای شانه ات دیده شود